دل فگار. دل ریش. دل شکسته. (ناظم الاطباء). خسته دل. دل خسته. پریشان خاطر. دل گرفته. کاسف البال. مغموم. غمین. غمگین. مکمود. کمد. کامد. مهموم. افگار. مکروب: نخستین به گل شادخوارت کند پس آنگه دل افگار خارت کند. فردوسی. بدگوی او نژند و دل افگار و مستمند بدخواه او اسیر و نگونسار و خاکسار. فرخی. دویم آنکه چون به خانه روی سلام مرا به مادر دل افگار من برسانی. (قصص الانبیاء ص 51). رحیل آمدش هم در آن هفته پیش دل افگار و سربسته و روی ریش. سعدی. برقی از منزل لیلی بدرخشید سحر وه که با خرمن مجنون دل افگار چه کرد. حافظ. ناگشوده گل نقاب آهنگ رحلت ساز کرد ناله کن بلبل که گلبانگ دل افگاران خوشست. حافظ
دل فگار. دل ریش. دل شکسته. (ناظم الاطباء). خسته دل. دل خسته. پریشان خاطر. دل گرفته. کاسف البال. مغموم. غمین. غمگین. مکمود. کمد. کامد. مهموم. افگار. مکروب: نخستین به گل شادخوارت کند پس آنگه دل افگار خارت کند. فردوسی. بدگوی او نژند و دل افگار و مستمند بدخواه او اسیر و نگونسار و خاکسار. فرخی. دویم آنکه چون به خانه روی سلام مرا به مادر دل افگار من برسانی. (قصص الانبیاء ص 51). رحیل آمدش هم در آن هفته پیش دل افگار و سربسته و روی ریش. سعدی. برقی از منزل لیلی بدرخشید سحر وه که با خرمن مجنون دل افگار چه کرد. حافظ. ناگشوده گل نقاب آهنگ رحلت ساز کرد ناله کن بلبل که گلبانگ دل افگاران خوشست. حافظ
دل افکار. دل فکار. دلریش. محزون. (آنندراج). ملول. غمگین. ماتم زده. متفکر. اندیشناک. (ناظم الاطباء). خسته دل. دلخسته. پریشان: چنین است آیین این روزگار گهی شاد دارد گهی دل فگار. فردوسی. اگر شاه ضحاک بدروزگار به سوگند ما را کند دلفگار. فردوسی (ملحقات شاهنامه). راز دل هرکسی تو دانی دانی که چگونه دلفگارم. ناصرخسرو. سخن بشنو از حجت وباز ره شو اگر زو چه مستوحش و دلفگاری. ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 427). به فرّ آل پیغمبر شفا یافت ز بیماری دل هردلفگاری. ناصرخسرو. کیوان گردست وما شکاریم همه وندر کف آز دلفگاریم همه. ناصرخسرو. به لاله گفتم چون دلفگار گشتی گفت دلم بسان دل تو ز خانه رفت فگار. عمادی (از سندبادنامه ص 136). با بخت سیه عتاب کردم کز بس سیهیت دلفگارم. خاقانی. کجا آید سر من در شماری چه برخیزد ز چون من دلفگاری. نظامی. که می گفت شوریدۀ دلفگار. سعدی
دل افکار. دل فکار. دلریش. محزون. (آنندراج). ملول. غمگین. ماتم زده. متفکر. اندیشناک. (ناظم الاطباء). خسته دل. دلخسته. پریشان: چنین است آیین این روزگار گهی شاد دارد گهی دل فگار. فردوسی. اگر شاه ضحاک بدروزگار به سوگند ما را کند دلفگار. فردوسی (ملحقات شاهنامه). راز دل هرکسی تو دانی دانی که چگونه دلفگارم. ناصرخسرو. سخن بشنو از حجت وباز ره شو اگر زو چه مستوحش و دلفگاری. ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 427). به فرّ آل پیغمبر شفا یافت ز بیماری دل هردلفگاری. ناصرخسرو. کیوان گردست وما شکاریم همه وندر کف آز دلفگاریم همه. ناصرخسرو. به لاله گفتم چون دلفگار گشتی گفت دلم بسان دل تو ز خانه رفت فگار. عمادی (از سندبادنامه ص 136). با بخت سیه عتاب کردم کز بس سیهیت دلفگارم. خاقانی. کجا آید سر من در شماری چه برخیزد ز چون من دلفگاری. نظامی. که می گفت شوریدۀ دلفگار. سعدی
از لوازم زین از نقره و طلا و غیره در افسار اسب که بصورت گل باشد و بر کلۀ اسب بندند. (آنندراج) : به او چرخ در قهری پای بست گل افسارش از هالۀ مه به دست. ملاطغرا (در وصف دلدل از آنندراج)
از لوازم زین از نقره و طلا و غیره در افسار اسب که بصورت گل باشد و بر کلۀ اسب بندند. (آنندراج) : به او چرخ در قهری پای بست گل افسارش از هالۀ مه به دست. ملاطغرا (در وصف دلدل از آنندراج)